DaYaN
  صفحه اصلی
 





نميتوانيم گذشته را تغيير دهيم

تنها بايد خاطرات شيرين را به ياد سپرد

و لغزش هاي گذشته را توشه راه خود ساخت

نميتوانيم آينده را پيش بيني کنيم

تنها بايد اميدوار باشيم وخواهان بهترين و هر آنچه نيکوست

و باور کنيم که چنين خواهد شد

ميتوان روزي را زندگي کرد

دم را غنيمت شمريم

و همواره در جستجو تا بهتر و نيکوتر باشيم
------------------------------------------------------------------------

حافظ در عصر جديد
 

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری
گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
گفتم : رقيب ، گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، ديروز يا پريروز
گفتم : بگو ، ز مويش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو ، ز ساقي حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ، ز محمل يا از کجاوه يادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز يا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقي
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جای هدهد ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگي
گفتا : که ادکلن شد در شيشه های رنگي
گفتم : سراغ داری ميخانه ای حسابي ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابي
گفتم : بيا دوتايي لب تر کنيم پنهان
گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان ؟
گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداری ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
! گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي
-------------------------------------------------------------------------------------

 

 

هیچ نگذار عزیزترینت

به زور لبخند بزند

بعضی وقتها باید

تا نهایت آرامش گریست

آن گاه تبسمش زیبا تراز

رنگین کمان بعد از باران خواهد شد

  

 

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری

مهربان و با گذشت

ساده و شفاف

پاک و خالص

با انعطاف و مدد رسان 

به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری

و

چنان با محبت رفتار کن

که دلیلی برای سرمشار

بودن نباشد

 

پس لااقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری.

 

 

زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق

 _____________

زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق

زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق

رفتن و اخر رسیدن بر در ابادی عشق

می توان هر لحظه هر جا عاشق دل داده بودن

پر غرور چون ابشاران بودن اما ساده بودن

می توان انبوه شب را از نگاه صبح فهمید


با به وقت ریزش اشک شادی بگذشته را دید

می توان با گریه ی ابر با خیال غنچه خوش بود

زایش اینده را هر خزانی دید اسود

  
____________________________________

FPRIVATE
 

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
             ---------
 

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"همان یک لحضه ی اول که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همان زیبایی و زشتی به روی یکدیگر ویرانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"که در همسایه ی صد ها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم،نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمتنه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین، زمین و آسمان را واژگون ،مستانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش ازبهر استغفار،این بیدادگر ها تیز کرده پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه ی سجاده میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گردِ بی سامان هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،آواره و دیوانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،سراپای وجود بی وفا معشوق را،پروانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"به عرش کبریایی با همه صبر خدایی،تا که میدیدم عزیز نا به جایی،ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد،گردش این چرخ وارونه بی صبرانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
اگر من جای او بودم"که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم عالم سوزمردم کُش ،به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه میکردم.

***

"عجب صبری خدا دارد،
چرا من جای او باشم؟ "همان بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشت کار های این مخلوق را دارد.

***

وگرنه من به جای اوچو بودم،یکنفس کی عادلانه سازشی با باهل وفرزانه می کردم ؟ عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد.

 

 

 
   
 
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free